می رسد در کوه هر دم از گلوی تو صدا سرمه در آواز دارد، عشق در اندوه ما لغزش مستانه از راهی که می آیی عیان می روی، پشت سرت جمع پریشانی رها از نگاهت می تراود نور خورشید درون ماه رو انگار والشمس است در اوج ضحی از نشاط تاک خون برده است در اندام دل دل هم از عشقت به خون تاک می بندد حنا عاشقانت یک به یک افتاده در امواج خون دوستداران یک به یک بر ابروانت جان فدا شسته خواهد شد به اشک دل غبار حسرتم می دهد دیدار رویت خانه دل را صفا می تراشد از وجود اشکت کدورت چیدنی می منبع
درباره این سایت