چنان اجزای امواجی که سازد معنی کل را به گلشن می رساند گیسوانت ناز کاکل را خیالستان پر از زنگ هجوم دیدن یار است جهان از رنگ رویت فهم کرد آیینۀ گل را قیامت می رسد هرجا که تو آواز پا داری چه فهمی کرده خون از رفتنت موج تسلسل را چنان از بوی تو مستم که از عشقت دراین وادی غبارم دامن رقصی گرفت امواج سنبل را دلت سوی من و چشمت به بعد دیگرهستی در این غفلت تماشا کردنی دارم تغافل را به گلشت بهار از دامن گل چیدهام رنگی گره بستم به فکرم سبزۀ ناز تامل را سرود عاشقی بر چنان ,سازد معنی ,اجزای امواجی ,چنان اجزای ,چنان اجزای امواجی منبع
درباره این سایت